یک روز ترقه خریدم و یکی را روشن کردم...
اه...
یک دفعه در دستم منفجر شد...
تا نیم ساعت هیچی را نمی شنیدم...
گوشم سوت می کشید...
دنیا را تاریک می دیدم...
خواهرم هی به من می خندید...
تاریخ : جمعه 92/2/20 | 12:26 عصر | نویسنده : علی | نظر
یک روز ترقه خریدم و یکی را روشن کردم...
اه...
یک دفعه در دستم منفجر شد...
تا نیم ساعت هیچی را نمی شنیدم...
گوشم سوت می کشید...
دنیا را تاریک می دیدم...
خواهرم هی به من می خندید...